Meshes of the Afternoon / 1943 / Maya Deren
«Through the meshes of your mind»
دستی مصنوعی، دستی که هویتش مشخص نیست شاخه گلی را بر روی زمین میگذارد؛ زن در مسیرش گل را میبیند، برمیدارد، میبوید و در جلوی پلههای خانهاش شخصی که احتمالاً گل را قرار داده را از پشت میبیند. از پلهها بالا میرود، در میزند و کسی داخل نیست؛ کلید را از کیفش در میآورد، کلید از دستش میافتد و همچون توپی به پایین پلهها میافتد و زن دواندوان به دنبال کلید میرود. در را باز میکند، دوربین نمایی از کل خانه را نشان میدهد، چاقویی در نان، تلفنی که سرجایش نیست، تخت خوابی که خالیست، گرامافونی که بیوقفه میچرخد ولی صدایی ندارد، تنها صدای موسیقی ژاپنی تیجی ایتو (همسر سوم مایا درن) به گوش میرسد؛ زن روی صندلی، جلوی پنجرهای رو به مسیر جلوی خانهاش، مینشیند و در حالی که به مسیر جلوی خانهاش مینگرد به خواب میرود...
«بونوئل، دِرِن، لینچ»
مایا درن در مورد مخمصههای نیمروز:
مخمصههای نیمروز در مورد واقعیتهای درونی یک شخص است و این که چطور ناخودآگاهِمان یک اتفاق به ظاهر ساده معمولی را بسط و توسعه میدهد، تفسیر میکند و آن را تبدیل به یک تجربه احساسی مهم و حیاتی میکند.
مایا درن فیلمساز آوانگارد [که در سال 1946 به عنوان اولین فیلمساز، جایزه گوگنهایم را به خطار خلاقیت در ایجاد تصاویر متحرک دریافت کرد]، در سال 1943 به همراه همسرش الکساندر حمید و به آهنگسازی همسر سومش تیجی ایتو، اولین فیلم تجربیاش را با استفاده از یک دوربین دستی و سرمایه شخصیاش در طی دو هفته ساخت. مخمصههای نیمروز که واضحاً تحت تاثیر سگ آندلسی بونوئل است با استفاده از عناصر سورئالیستی و لحنی فمینیستی سعی در تشریح ناخودآگاه انسان دارد. رد پای این فیلم به وضوح در آثار لینچ و بهخصوص بزرگراه گمشدهاش دیده میشود.
امتیاز من به فیلم: 10/9
The Life of Oharu / 1952 / Kenji Mizoguchi
«Saddest movie ever made»
داستان فیلم در مورد دختر یک سامورائیست که در دربار امپراطوری خدمت میکند؛ یک جوان از طبقهی فرودست (توشیرو میفونه) عاشق او میشود و اوهارو نیز این عشق را جواب میدهد، اما وصال ایندو حتی به ساعت هم کشیده نمیشود؛ گویا ناف اوهارو رو با قیچی ِ بدبختی بریدهاند....
"زندگی اوهارو" رو اکثراً نقطهی اوجگیری ِ میزوگوچی میدونند؛ این اوجگیری ادامه پیدا میکنه و تا سانشوی مباشر و اوگتسو به قله میرسه (البته از نظر بنده "زندگی اوهارو" چیزی از این دو فیلم کم نداره، حتی در برخی موارد اون رو بهتر میدونم)
ولی این اوجگیریِ دیرهنگام 4 سال بیشتر دوام نمیاره و میزوگوچی در سن 58 سالگی فوت میکنه .
همچون 2 فیلم اوگتسو و سانشوی مباشر که کاراکترهای اصلی فیلم رو زنهای رنجکش شکل دادند، در زندگی اوهارو هم همینطوره و در واقع میشه گفت در این اثر، میزوگوچی واقعیترین و رنجکشیدهترین نمونهی یک زن رو نشون میده، و راجر ایبرت مرحوم در این مورد میگه: «این متأثرکنندهترین و غمانگیزترین فیلمیست که تاکنون ساخته شده. »
مطمئناً هدف میزوگوچی تنها نشان دادن رنج زنهای جامعهی ژاپن نیست، همونطور که ساریس در این مورد میگه: «از نظر میزوگوچی، پرداختن به مسئله حقوق زنان بیشتر گسترش منطقی اعادۀ حقوق بشر است .»
میزوگوچی برای فیلمبرداری این فیلم دقت زیادی بهکار برده و اکثر قابها و زوایا، حساب شدهاست ؛ همونطور که در فیلم میبینیم در اکثر سکانسها، اوهارو رو از زاویه های-انجل نشون میده، که از این تکنیک اغلب برای خوار و کوچک نشان دادن استفاده میشه .
در منطقهی "کیوتو" که برای فیلمبرداری انتخاب شده بود، تقریبن هر 15 دقیقه قطار رد میشده و صدای قطار مانع از فیلمبرداری بوده، برای همین مجبور بودند برنامهی فیلمبرداری رو بر اساس عبور و مرور قطارها تنظیم کنند .
امتیاز من به فیلم : 10/9.5
Surviving Life (Theory and Practice) / 2010 / Jan Svankmajer
«What it takes for a sensitive person to survive in a brutal world»
دیشب یه تجربهی سینمایی جدید رو با این فیلم تجربه کردم؛ نمونهی این فیلم رو تقریبن میشه گفت تا حالا ندیدم.
حتی شروع فیلم هم یک شروع جالب و جدید بود ؛ فیلم که شروع میشه ممکنه کمی شوکه بشید که آیا این فیلمه یا یک استاپموشن، و کارگردان فیلم هم دقیقن در مقدمهی فیلم (!) میاد همین رو توضیح میده. بیشتر نمیگم دوست دارم خودتون تجربهش کنید .
به قول خوده کارگردان، ژانر فیلم کمدی-روانکاوانهست و داستان فیلم هم تقریبن میشه گفت همینه؛ حلّ یک پرونده . شخصیت اصلی داستان خوابهای عجیبی میبینه که معنیشو نمیفهمه و به یک روانپزشک مراجعه میکنه، نه برای اینکه از شر این خوابها راحت شه بلکه بهخاطر اینکه این رویاها ادامه پیدا کنه !
گرچه هم فرم و هم محتوا در این فیلم راضی کنندهست ولی چیزی که بیشتر نظر منو جلب کرد فرم و تم فیلم بود. طبق گفتهی خوده کارگردان، همیشه دوست داشته رویا و واقعیت رو با هم ترکیب کنه، طوری که تشخیص ایندو از هم مشکل بشه، و با استفاده از تکنیک استاپموشن تونسته یه اثر سورئال قابل توجه درست کنه، که احتمال میدم این تکنیک در فیلمهای بعد از این تأثیر بذاره .
در کل فیلم درخور توجهایه، همراه با داستانی تأثیر گذار. در فیلمهای سورئال هر چیزی (هر چیز غیر معمولی) نماد چیز دیگهایه ؛ بعضی از نمادها در فیلم توضیح داده میشه، بعضی از نمادها هم فهمیدنش راحته ولی بعضی از نمادها و اتفاقات فیلم از نظر من بیمعنی و اضافی اومد (و یا هم من درکشون نکردم) .
در کل فیلم خوبیه و توصیهاش میکنم؛ میتونست کمی جمعو جور تر باشه.
امتیاز من به فیلم : 10/8
Tokyo Sonata / 2008 / Kiyoshi Kurosawa
«Move on, even when life gets to its darkest moment»
بار اول که میخواستم فیلم رو ببینم فکر میکردم از این فیلمهای دپرسکنندۀ ژاپنیه که بارها و بارها در شکل و لباس متفاوت دیدمشون، ولی اینطور نبود؛ و وقتی فیلم تموم شد حقیقتن وقتی میخواستم نتیجهگیری کنم شگفتزده شدهبودم؛ یه فیلم سرشار از امید، در عین سیاهی بسیار نیرو دهنده، و در عین تلخی بسیار شیرین .
فیلم بعضی مواقع زبان به انتقاد باز میکرد، نه انتقاد زیرپوستی بلکه بسیار واضح، و من خیلی پسندیدم .
با اینکه فیلم از ژاپن و فرهنگ ژاپنی زیاد دیدم باز هم این کشور برام مثل یه معماست، بعضی چیزهای غیره منتظره داره این کشور و مردمش؛ هرکدوم از اعضای خانوادهی "ساساکی" مشکلی دارند و میبینیم که هر شخص چطور با مشکل خودش برخورد میکنه. این فیلم یه چیز جدیدتر از ژاپن و مردمش بهم نشون داد. دوست ندارم چیزی رو لو بدم از فیلم، دوست دارم شما هم این فیلم رو ببینید و به تجربهای که من رسیدم برسید .
«You're the only person who can be you»
در 120 دقیقهی این فیلم حرفهای زیادی جا داده شده که اگه بخوام در موردش حرف بزنم وقت و حوصلهی زیاد میخواد و من ندارم؛ 15 دقیقهی آخر فیلم رو خیلی دوست دارم، فیلم داره لپ کلام رو بهت میگه و تو هم با تمام وجود درکش میکنی و وقتی بهش فکر میکنی میبینی واقعن میشه .
از "کیوشی کوروساوا" قبلن فیلم "Cure" رو دیدم که داستان جالب و تازهای داشت ولی اون موقعها کارگردانش هنوز تجربهی لازم رو نداشت، ولی در فیلم "توکیو سوناتا" [جدا از اینکه کلن با سبک اون فیلم تفاوت داره] نسبت به اون فیلم پیشرفت زیاده کرده و به خوبی از عهدهش بر اومده و یک درام بسیار خوشساخت و دلپذیر رو ساخته .
بار اول که فیلم رو دیدم خیلی خوشم اومد و قصد کردم که ترجمهش کنم ولی کلن یادم رفت و اومد تا همین چند روز پیش که اتفاقی اومد جلوی دیدم و یادم اومد که میخواستم ترجمهش کنم . ترجمهی این فیلم ارزشمند هم به اتمام رسید و امیدوارم از دیدن فیلم با این زیرنویس لذت ببرید .
امتیاز من به فیلم : 10/8.5
Amadeus / 1984 / Milos Forman
«...Motzart ! Motzart ! forgive your assassin! I confess, I killed you»
موسیقی، موسیقی، موسیقی ؛ باشکــــوه ، واقعن زیباست ، واقعن تسخیر کنندهست. به راستی که نیچه درست گفته، زندگی بدون موسیقی معنا نداره، موسیقی روح زندگیـه.
چه کرده "میلوش فورمن" ! هر بار که این فیلم رو نگاه میکنم با خودم میگم آیا اگر شخص دیگهای هدایت این فیلم رو بر عهده میگرفت، این فیلم همچین چیزی از آب در میومد ؟ فکر نمیکنم.
میلوش فورمن کم نذاشته برای این فیلم، همه چیز در اوج خودش. "آمادئوس" بسیار فراتر از یک بیوگرافیـه، همه چیز در این فیلم میشه دید.
اجرای "تام هالسی" یکی از زیبا ترین اجرا هایی بود که دیدم؛ به بهترین نحو ممکن نقش "موتزارت" رو بازی میکنه و اینقدر باورپذیر بازی میکنه که من گاهی اوقات فراموش میکردم که این "تام هالسی"ـه، نه "موتزارت" !
«I am a vulgar man, but my Music is not»
بیشک بهترین فیلمیست که در تاریخ سینما در مورد موسیقی ساخته شده. البته با بعضی از دوستام که گفتمان میکردم میگفتن زیاد از فیلم خوششون نیومده و یه مقدار حوصلهشون سر رفته؛ خب 180 دقیقه زمان کمی نیست ولی برای من که عاشق موسیقی کلاسیک هستم حتی زمانش بسیار هم کم بود! بار اولی که فیلم رو دیدم تا آخر خیره به فیلم بودم و بار های بعدی میدیدمش و فقط از موسیقی فوق العادهش [که فضای فیلم، زیباتر هم کرده بودش] لذت میبردم.
«I see music, when i look at you»
شرح کوتاهی در مورد "ولفانگ آمادئوس موتزارت" : موتزارت در سال 1756 در اترش به دنیا اومد و در سال 1791 هم فوت کرد. با همین مدت کمی که زنده بود بیش از 600 قطعه موسیقی ساخت که هر کدوم شاهکاری هستن برای خودشون. در 3 سالگی شروع به آهنگسازی کرد و در 5 سالگی لقب کودک نابغه رو گرفت؛ در 7 سالگی اولین سمفونی خودش رو نوشت و در 12 سالگی هم اولین اپرا ی خودش نوشت !
این فیلم نامزد 11 اسکار بوده که موفق میشه 8 تاشو درو کنه !
و فراموش نشدنی ترین دیالوگ فیلم : [صدای خندهی موتزارت]
امتیاز من به فیلم: 10/10
Tyrannosaur / 2011 / Paddy Concidine
«هر دو داغونـیم؛ چه تفاهمی از این بهتر ؟! »
واقعن فیلم غافلگیر کنندهای بود. با یه فیلم رئال فوق العاده ملموس طرف هستید.
این اولین فیلم "پدی کانسیدین" بود، البته بیشتر فعالیتش در عرصهی بازیگریه ولی همیشه بازیگر دست سوم (یا فوقش دسته دومی) بیش نبوده ولی با این فیلم حسابی من رو غافلگیر کرد و به شدت منتظر فیلمهای بعدیش هستم. قبل از دیدن فیلم نمیدونستم کارگردانش کیه و در حین فیلم فکر میکردم حتمن یه کارگردان کار بلد و کار کُشته داره. فیلم جایزههای نسبتن خوبی رو دریافت کرده که مهمترینش جایزهی بــفتا هست [که کم جایزهای نیست] .
تصویر برداری فیلم بسیار خوب بود، جاهایی که نیاز بود یه فضای تاریک و سیاه رو ایجاد کرده بود و جاهایی که نیاز بود یه فضای....
فیلم مضمون به شدت آشنایی داره؛ «خشم» .
همونطور که میدونید خشم یکی از هفت گناه کبیرهست و به نظر من بدترینشونه. خشم میتونه تو رو تبدیل به یه هیولا بکنه؛ به یک تیراناسورس.
"من با همهی این هیاهو و سرو صدام یه چند جفت سگ کشتم، شما چطور ؟ "
فیلم رو به همه توصیه میکنم .
امتیاز من به فیلم: 10/8.5
+ لینک دانــــ--لود فیلم در قسمت نظرات قرار داداه شد .
بهـــــ نامــــ او
درود
اولین پست همیشه سخته ، شاید چون مهمه که چی باشه، فرق میکنه که چهطور آغاز شه ؛ کلّن «اولینها» معمولن سرنوشتساز هستن .
اولین چیزی که باید بهتون بگم اینه که، هیچ ادعایی ندارم و صرفَن برای خودم مینویسم، ولی اینکه بدونم چشمهایی دارن دنبالم میکنند، بهم انگیزه میده [پس منو از نظراتتون بیبهره نذارید] .
قبلن در وبلاگ Pulp.BlogSky.cOm یادداشت میذاشتم [چیزهایی مثل جملاتی که در فیلمها و کتابها میخوندم و دوست داشتم جلوی چشمم باشند و بیش از یه بار بخونمشون] و چون این حسّ نوشتن (گرچه اندک) اشباع نشد و هم اینکه دوست نداشتم از چارچوب اون وبلاگ خارج بشم، این وبلاگ رو با اجازتون کلنگش رو زدم .
مطالب این وبلاگ هم بیشتر سینمایی هست ؛ هرچیزی که به سینما مربوط بشه (البته نه کپی پیست) .
دیگه چهکار کنم، سینما شده بخش اصلیای از زندگیم ؛ البته به نظر من سینما خودش یه زندگیـه، یه زندگی ِ پِرفکت . با سینما میتونید چیزهایی رو تجربه کنید که ممکنه اصلن در طول عمرتون تجربهاش نکنید؛ حتی اگه هزار سال عمر کنید .
توی این وبلاگ بیشتر دوست دارم در مورد فیلمهایی که دیدم بنویسم ؛ البته نه اون نوشتن به سبک "ایبرت"، "بوردول" و "..." ، یه نوشتن ساده و کوتاه، فقط برای اینکه نوشته باشم و به این بهونه خاطرهی اون فیلم دوباره در ذهنم زنده شه [حسّ خوبی برام داره] .
بدورد .